معنی یک خوراکی در آشپزی فرانسوی
حل جدول
اسکارگو
آشپزی
پخت و پز
طبخ
خوراکی برنجی در آشپزی ژاپنی
سوشی
یک خوراک فرانسوی
راگو
یک غذای فرانسوی
الیگوت
فرهنگ عمید
لغت نامه دهخدا
آشپزی. [پ َ] (حامص مرکب) طباخی. خوالیگری. دیگپزی. پزندگی. خوراک پزی. طباخت. خورده پزی.
خوراکی
خوراکی. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) بهره ٔ روزینه از غذا. || پولی که برای خریداری روزینه ازغذا می دهند. || پولی که برای صرف معاش خرج میشود. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) آنچه خوردن را بکار آید. مقابل پوشاکی. (یادداشت مؤلف). || آن دارویی که باید خورد. مقابل داروی تزریقی. || خوردنی. مأکول. ازدرِ خوردن.آنچه توان خورد. قابل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
مترادف و متضاد زبان فارسی
پختوپز، طباخی، طبخ
واژه پیشنهادی
ژیگو
فارسی به عربی
صالح للاکل، مخزن، وجبه الطعام
معادل ابجد
1798